
مادران مؤمنان؛ امّحبیبه (رمله دختر ابی سفیان) رضی الله عنهما
نویسنده: عبدالمنعم هاشمی
امّحبیبه (رمله دختر ابی سفیان)
«محمد بن عبدالله برایم نامه نوشته است که امّحبیبه دختر ابی سفیان را به ازدواج او در بیاورم، من خواسته محمد را میپذیرم، و مهریه صفیه چهارصد دینار است.» نجاشی پادشاه حبشه.
امّحبیبه غمگین در کنار فرزند کوچکش که تازه میخزید و برای راه رفتن تلاش میکرد وسعی مینمود اما نمیتوانست بلند شود، نشسته بود. غم و اندوه امّحبیبه را دربر گرفته بود او خوابی را که در حبشه در دیار هجرت دیده بود به یاد آورد، در خواب شوهرش عبید الله بن جحش را دید که به بدترین حالت و با مشکل هجرت کرده بود او در خواب شوهرش را پریشان و با حالتی نامفهوم دید امّحبیبه پریشان از خواب پرید، بعید میدانست که شوهرش از عقیده اسلامی خود برگردد اما این خطر را احساس میکرد.
دیری نگذشت که تصور امّحبیبه واقعیت پیدا کرد و در صبح یکی از روزها در ایام غربت و در دیار هجرت شوهرش آمد و گفت: امّحبیبه من در دین فکر کردم دین مسیحیت که قبلا بدان معتقد بود، به نظرم بهترین دین آمد. اکنون دو باره به دین مسیحیت بر میگردم. امّحبیبه غمگین شد و با نصیحت واندرز تلاش کرد شوهرش را از حالتی که دارد بیرون بیاورد.
مسلمانان نیز تلاش نمودند تا او را دوباره به دین اسلام برگردانند اما او نپذیرفت وگفت:
ما چشمهایمان را باز کردیم وحقیقت را دیدیم وشما هنوز تلاش میکنید تا چشمهایتان را باز کرده وحقیقت را ببینید.
تلاشهای امّحبیبه برای برگرداندن شوهرش به دین اسلام نتیجهای نداد و در نهایت امّحبیبه از وی جدا شد وتنها در سرزمین نجاشی به سر میبرد، شوهرش بر دین مسیحیت درگذشت، امّحبیبه به بلا و مصیبتی گرفتار شده بود زیرا شوهرش را در حالی از دست داد که از دین اسلام برگشته بود، دینی که بهخاطر آن از مکه به حبشه هجرت کرده بود.
ازدواج با پیامبر صلی الله علیه وسلم :
پیامبر صلی الله علیه وسلم از تمام ماجرای امّحبیبه باخبر شد و دانست که رمله بنت ابوسفیان بانوی قریش، مال و مکان خود را برای اینکه دینش را حفظ کند از دست داده است و اکنون به چنین مصیبتی گرفتار شده است. آن حضرت صلی الله علیه وسلم میخواست تا زنانی چون او که مؤمن و مهاجر و صبور هستند مورد تجلیل قرار بگیرند بنابر این برای نجاشی (پادشاه حبشه) پیغام فرستاد، تا او را به عقد ایشان در بیاورند، نجاشی کسی را نزد او فرستاد تا در این مورد رأی او را جویا شود.
امّحبیبه لحظهای ساکت شد سپس یکی از خویشاوندان خود بنام خالد بن سعید بن عاص بن امیه را وکیل خود نمود بعد از آن گفت: خداوند با نجاشی نیکی کند و به کنیز نجاشی دوتا النگوی نقره هدیه کرد، اما وقتی کنیز نزد پادشاه رفت پادشاه به او گفت النگوهای امّحبیبه را برگردان، کنیز النگوها را پس داد و به امّحبیبه گفت: برای من بعنوان هدیه کافی خواهد بود که به پیامبر صلی الله علیه وسلم بگویی: ابرهه به تو سلام میرساند و در دل ایمان آورده ومسلمان شده است.
پادشاه در قصر خود ایستاد و گفت: محمد برایم نامه نوشته است تا امّحبیبه را به ازدواج او در بیاورم من هم خواسته او را پذیرفتم و 400دینار مهریه برای امّحبیبه مقرر مینمایم.
سپس چهارصد دینار را در جلوی گروه حاضر مسلمان انداخت، خالد بن سعید وکیل امّحبیبه جلو رفت و گفت: من خواسته پیامبر صلی الله علیه وسلم را پذیرفتم و امّحبیبه را به عقد نکاح او در آوردم.
خالد بن سعید مهریه امّحبیبه را گرفته و برایش فرستاد. نجاشی زنانش را گفت که هریک چیزهایی به امّحبیبه هدیه کنند. زنهای نجاشی عطر وعود وعنبر به امّحبیبه هدیه نمودند، ابرهه کنیز نجاشی هدایا را گرفت و به امّحبیبه داد، امّحبیبه پنجاه دینار از مهریهاش را به ابرهه داد اما ابرهه گفت: پادشاه به من دستور داده تا ازتو چیزی نپذیرم، و بالاخره امّحبیبه برای سفر به مدینه آماده شد.
ملاقاتی مبارک :
کاروان امّحبیبه با هدایایی که نجاشی داده بود توسط کشتی که پادشاه آن را برای سفر امّحبیبه تدارک دیده بود به سوی مدینه حرکت کرد. در نزدیکی مدینه خبر شدند که پیامبر صلی الله علیه وسلم از مدینه به صدد فتح خیبر بیرون رفته است و نیز دانستند که به زودی برخواهد گشت.
پیامبر صلی الله علیه وسلم پیروزمندانه برگشت و جعفربن ابی طالب را استقبال نمود و فرمود: نمیدانم که از آمدن جعفر خوشحال شوم یا از فتح خیبر؟!
امّحبیبه از صحبت پیامبر صلی الله علیه وسلم بهرهمند شد و همزمان با عروس دیگر، صفیه، به خانه پیامبر صلی الله علیه وسلم رفت. عثمان بن عفان جشن بزرگی برای عروسی دختر عمویش که به عقد پیامبر صلی الله علیه وسلم در آمده بود، ترتیب داد.
روزها همچنان میگذشت و امّحبیبه با آرامی و شادی در خانه پیامبر صلی الله علیه وسلم زندگی میکرد تا اینکه در یکی از روزها پدر امّحبیبه ،«ابوسفیان» که مدت طولانی دخترش را ندیده بود (و هنوز به دین اسلام مشرف نشده بود) به خانهاش آمد و روی بستر پیامبر صلی الله علیه وسلم نشست اما امّحبیبه زیرانداز پیامبر صلی الله علیه وسلم را جمع نمود و نگذاشت پدرش روی آن بنشیند، ابوسفیان پرسید: دخترم چرا این کار را میکنی؟ امّحبیبه گفت: این بستر و زیرانداز پیامبر خداست و تو مشرک هستی، دوست ندارم که روی آن بستر بنشینی! پدر امّحبیبه خشمگین شد و از آنجا بیرون رفت، امّحبیبه متأسف شد، اما در روز فتح مکه که پدرش مسلمان شد؛ امّحبیبه احساس خوشبختی نمود، در فتح مکه، خانه ابوسفیان خانه امان بود که هرکسی به آن خانه میرفت در امنیت قرار داشت، امّحبیبه سجده شکر برای خداوند به جای آورد و به این فضل الهی قانع گردید.
وفات امّحبیبه رضی الله عنها :
پیامبر صلی الله علیه وسلم از جهان در گذشت و امّحبیبه بعد از او همچنان دوست داشت که جایگاه خوبی میان همسران پیامبر صلی الله علیه وسلم داشته باشد، تا اینکه وقت وفات امّحبیبه فرا رسید.
امّحبیبه میخواست رضایت کامل هووهایش، عایشه و امسلمه را که به محبت پیامبر صلی الله علیه وسلم رقابت میکردند جلب نماید و مطمئن شود که آنها از او راضی نیستند بنابراین عایشه را نزد خود خواست و گفت: چیزهایی میان ما به وقوع پیوسته که ممکن است میان هر هوویی پیش بیاید آیا مرا میبخشی و حلالم میکنی؟ عایشه گفت: من از تو میگذرم خداوند تو را شاد کند که مرا شاد نمودی. ام سلمه نیز چنین گفت[البدایة والنهایة ج 8 ص 28].
امّحبیبه در زمان زمامداری برادرش، معاویه وفات کرد. این چند صفحهای بود که در آن زندگی، امّحبیبه بیان شد؛ اما بدون تردید امّحبیبه الگوی بزرگی است برای تمام زنان مؤمن.
رحمت خدا بر او باد.
سایت نوار اسلام
IslamTape.Com
منبع: سایت نوار اسلام