
مادران مؤمنان؛ خدیجهی کبری رضی الله عنها
نویسنده: عبدالمنعم هاشمی
مقدمه :
سیرت امّهات المؤمنین را به عنوان شکوفههایی معطر به نوجوانان و دوستداران سیرت زنان پیامبر صلی الله علیه وسلم تقدیم میکنیم تا در زندگی خود از آنها الهام بگیرند و از صحنههای بزرگ زندگی زنان پیامبر صلی الله علیه وسلم درس هایی بیاموزند.
از خداوند میخواهیم که عمل ما را بپذیرد و به نویسنده و ناشر این کتاب پاداشی نیکو دهد. سلام و درود بیپایان نثار روح همه امّهات المؤمنین باد.
مادران مؤمنان
امّهات المؤمنین (مادران مؤمنان) همسران پیامبر صلی الله علیه وسلم هستند وهمه مورد تجلیل واحترام امت میباشند و به دلیل اینکه مادر مسلمین هستند بعد از درگذشت پیامبر صلی الله علیه وسلم با کسی دیگر ازدواج نکردند.
امّهات المؤمنین (مادران مؤمنان) همسران پیامبر صلی الله علیه وسلم هستند که تعدادشان یازده زن بوده است[1] که شش تا قریشی و چهارتا عرب (غیر قریشی) و یک غیر عرب بوده است، همسران قریشی پیامبر صلی الله علیه وسلم عبارت از:
1) خدیجه دختر خویلد بن اسد بن عبدالعزیز بن قصی بن کلاب.
2) عایشه دختر ابوبکر صدیق بن ابی قحافه.
3) حفصه دختر عمر بن خطاب.
4) امّحبیبه دختر ابوسفیان، اسمش رمله هست.
5) ام سلمه دختر امیه بن سهیل.
6) سوده دختر زمعه.
و امّهات المؤمنین عرب که از قبیله قریش نیستند عبارتاند از:
1) زینب دختر جحش بن رئاب بن اسد بن خزیمه.
2) میمونه دختر حارث بن حزن ابن قیس بن غیلان الهلالیه[2].
3) زینب دختر حزیمه بن حارث ابن قیس الهلالیه[3].
4) جویریه دختر حارث بن ابی ضرار، از بنی مصطلق.
اما تنها همسر پیامبر صلی الله علیه وسلم که عرب نیست صفیه دختر حیی بن اخطب که از قبیله بنونظیر است.
اینها ازواج پیامبر صلی الله علیه وسلم ومادر همه مؤمنین اند وضمناً اولین زنی که پیامبر صلی الله علیه وسلم او را به همسری برگزید خدیجه بود و تا زمانی که خدیجه زنده بود پیامبر صلی الله علیه وسلم با زنی دیگر ازدواج نکرد. بعد از درگذشت خدیجه رسول اکرم صلی الله علیه وسلم در مکه با سوده ازدواج نمود و بعد از آن دو سال قبل از هجرت، عایشه را به عقد خویش درآورد، و در سال دوم هجری بعد از واقعه جنگ بدر با ام سلمه ازدواج نمود، سپس حفصه را به همسری برگزید و در سال سوم هجری زینب دختر جحش نیز در زمره همسران آن حضرت صلی الله علیه وسلم قرار گرفت، در سال پنجم هجری با جویریه ازدواج کرد و در سال ششم هجری امّحبیبه نیز به امّهات المؤمنین اضافه و به شرف همسری پیامبر مفتخر گردید، بعد رسول اکرم صلی الله علیه وسلم با صفیه و میمونه دختر حارث و سپس با زینب دختر خزیمه ازدواج نمود.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم با همسرانش با اخلاق خوب و مهربانی رفتار میکرد، وقتی که از عایشه پرسیده شد که اخلاق پیامبر صلی الله علیه وسلم با خانوادهاش چگونه بوده است؟
گفت: اخلاق پیامبر صلی الله علیه وسلم از همه مردم بهتر بود، او ناسزا و سخن زشت به زبان نمیآورد، و در بازارها فریاد و پرخاش نمینمود، و بدی را با بدی پاسخ نمیداد بلکه گذشت مینمود و میبخشید[4].
و نیز عایشه گفت: او مانند یکی از شما مردان بود، که از زنانش به خلوت مینشست، اما بهترین و مهربانترین و خوشاخلاقترین شوهری بود، همواره لبخند بر لبانش نقش میبست[5].
اینگونه رسول اکرم صلی الله علیه وسلم با بزرگواری و نرمخویی با زنانش رفتار مینمود، همواره لبخند پرمهر و عطوفت آن حضرت صلی الله علیه وسلم بر چهره همسرانش، زندگی را برایشان زیبا مینمود، آنها نیز او را زیاد دوست میداشتند تا جایی که این محبت به رشک بردن و غیرت ورزیدن میانجامید. روایت است که یکی از همسران پیامبر صلی الله علیه وسلم بنام صفیه دختر حیی بن اخطب غذایی لذیذ میپزد و آن را در ظرفی برای پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرستد. عایشه نیز غذا آماده کرده و در ظرفی میگذارد، ناگهان میبیند که غذای صفیه قبل از غذای او به پیامبر صلی الله علیه وسلم رسیده است، عایشه ظرف غذای او را به زمین میکوبد، ظرف میشکند و دوتکه میشود، پیامبر صلی الله علیه وسلم دوتکه ظرف را بر میدارد و به همدیگر میچسباند و به اطرافیان میگوید: بخورید غیرت مادرتان جوش کرده است. بعد از صرف غذا رسول اکرم صلی الله علیه وسلم ظرف عایشه را برای صفیه میفرستد و ظرف شکسته را درخانه عایشه نگهداری مینماید و میگوید: «غذا در برابر غذا، و ظرف در برابر ظرف»[6].
عایشه متوجه میشود که بر اثر جوش غیرت و رشک بردن مرتکب چنین کاری شده است به پیامبر صلی الله علیه وسلم میگوید: «کفاره کاری که کردم چیست؟ پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: ظرفی مانند همان ظرف و غذایی مانند آن غذا، اشتباه تو را جبران میکند.»[7].
و رسول اکرم صلی الله علیه وسلم در خانه، کارهایش را خودش انجام میداد و همه کارها را برای زنان نمیگذاشت، گوسفند میدوشید، لباسش را میدوخت و برای خود و همسرانش کار مینمود و چون وقت نماز فرا میرسید برای ادای نماز بلند میشد و خانه را به سوی مسجد ترک مینمود[8].
و این چنین زنان شریف و نجیب پیامبر صلی الله علیه وسلم در خانه پیامبر زندگی بهسر بردند که تا زمانی او زنده بود کانون خانوادهاش گرم و فضای آن را محبت پر کرده بود و زنان پیامبر صلی الله علیه وسلم احساس خوشبختی مینمودند، و بعد از درگذشت پیامبر صلی الله علیه وسلم همسران آن حضرت، صبر و قناعت را پیشه نموده و به زندگی خود ادامه دادند.
خدیجه دختر خویلد :
جبرئیل در غار حرا به پیامبر صلی الله علیه وسلم گفت:
«این خدیجه است که با ظرفی پر از غذا به سوی تو میآید، وقتی نزد تو آمد از طرف من وپروردگارش سلام کن، و او را مژده بده که خداوند در بهشت برایش خانهای از جواهرات نفیس درست نموده که داد و فریاد و خستگی در آن خانه وجود ندارد.» [9].
پایان ایام جاهلیت :
در زمانی که اهل مکه مشرک بودند و کعبه مملو از بتهای قریش، بود، در یکی از روزها زنان مکه برای جشن عید در مسجد الحرام جمع شده بودند در حالی که آنها سرگرم سرور و شادی بودند مردی ناشناخته از کنار شان در حال عبور بود، مرد منظره زیبای جشن را که پیر زنان و دختران جوان مشغول شادی بودند مشاهده کرده و ایستاد، نگاهی به زنان و به بتهایی که اطرافشان بود انداخت، لبخند بر لبانش نقش بسته بود گویا میخواست چیزی بگوید، ناگهان فریاد برآورد: ای زنان قریشی! به زودی پیامبری در میان قوم شما مبعوث خواهد شد، برای هر یک از شما ممکن بود او را به همسری برگزیند.
این مرد با سخن خود، شادی و هیاهوی زنان را متوقف کرد و زنان قریشی با تعجب وحیرت به این مرد ناشناخته خیره شده بودند، و به همدیگر نگاه کرده و از هم میپرسیدند: این مرد ناشناخته چه کسی هست که با ما چنین سخن میگوید؟! هدفش از این سخن چیست؟!
بعد از اینکه به آن مرد نگاه کردند در پاسخ به یکدیگر گفتند: این مرد غالباً یهودی است و فردی ناشناخته و متعلق به این دیار نیست!! و او جز مسخره و عیبجویی از بتهایمان دیگر هدفی نداشته است. در اینجا بود که همه زنان یک صدا دشنام و ناسزا نثار آن مرد کردند و بعضی به سوی او سنگ پرتاب نمود که در نتیجه آن مرد از آنها دور شد.
اما در میان آنها فقط یکی بود که آن مرد را اذیت نکرد و دشنام نداد، زیرا او میدانست که این بتها را نباید پرستش کرد، زنان قریشی نیز میدانستند که آن زن به دین قریش نیست اما از آنجا که مقامش بالا بود کسی در مورد عقیدهاش شک نمیکرد و به خاطر جایگاه و مقام بزرگ اجتماعی و شهرت نیکویش کسی به خود اجازه انتقاد از او را نمیداد.
این زن، زنی بود که در میان قومش به طاهره (پاکیزه) معروف بود و بانو و سرور زنان قریش لقب یافته بود.
این زن، خدیجه دختر خویلد بن اسد بن عبدالمعزی بن قصی[10] بود که از نظر نسبی جزو زنان متوسط قریش به شمار میرفت.
خدیجه ازدیگر زنان قریش شریفتر، ثروتمندتر و امانتدارتر بود، عفت و پاکدامنی او نیز زبانزده همه بود، به خاطر این صفات نیکو از جایگاه و مقام بالایی در میان قومش برخوردار بود.
مؤرخین[11] در مورد او چنین نوشتهاند: «مادر قاسم، قریشی اسدی، مادر فرزندان پیامبر صلی الله علیه وسلم اولین کسی که به آن حضرت صلی الله علیه وسلم ایمان آورد و او را قبل از همه تصدیق و تأیید نمود و به او اطمینان داد، زنی که به کمال رسیده بود، عاقل و متدین و بزرگوار و پاکدامن و از اهل بهشت بود، رسول اکرم صلی الله علیه وسلم همیشه او را تعریف و ذکر خیرش را مینمود و او را از سایر امّهات المؤمنین برتر میدانست و چنان در بزرگداشت او مبالغه میکرد که عایشه میگوید: به هیچ زنی به اندازه خدیجه رشک و غیرت نبردهام[12]. زیرا پیامبر صلی الله علیه وسلم زیاد از خدیجه یاد مینمود.
و چون خدیجه برای پیامبر بسیار عزیز وگرامی بود قبل از خدیجه با زنی دیگر ازدواج نکرد و نیز تا زمانی که خدیجه زنده بود با زنی دیگر ازدواج ننمود، خداوند چند فرزند از خدیجه به پیامبر صلی الله علیه وسلم داد.
خدیجه مالش را برای پیامبر صلی الله علیه وسلم خرج مینمود و پیامبر برای او تجارت میکرد. خداوند پیامبر صلی الله علیه وسلم را دستور داد تا به خدیجه مژده خانهای ساخته شده از مروارید را در بهشت بدهد که داد وفریاد و خستگی در آن راه ندارد، و خدیجه بارها از زبان عمو زادهاش ورقه بن نوفل شنیده بود که او خدیجه را به آیندهای روشن و پاکیزه و به دین صحیح و آیین یکتا پرستی مژده داده بود.
ازدواج با پیامبر صلی الله علیه وسلم :
وقتی سن پیامبر صلی الله علیه وسلم به بیست سالگی رسید، به خاطر امانتداری وصداقت در مکه او را به نام محمد امین میشناختند، در یکی از روزها ابوطالب عموی پیامبر صلی الله علیه وسلم به او گفت: «برادرزاده عزیز، من فردی هستم که ثروتی ندارم، ومشکلات روزگار، زندگی را برایمان دشوار نموده و سالهای سختی را گذراندهام، و ثروت و تجارتی ندارم، اکنون کاروان قوم تو برای تجارت آماده حرکت به سوی شام است، خدیجه دختر خویلد به افرادی از قریش شترهایش را میدهد تا با مال او برایش تجارت کنند و این افراد نیز سود میبرند. اگر تو نزد خدیجه بروی وبرای رفتن به سوی شام وتجارت برای خدیجه اظهار آمادگی کنی تو را بر دیگران ترجیح خواهد داد، چون از صداقت و امانتداری تو خبر دارد.»[13].
پیامبر صلی الله علیه وسلم در مورد سخنان عمویش به فکر فرو رفت، اما ابوطالب تفکر محمد صلی الله علیه وسلم را قطع کرده و گفت: «گرچه دوست ندارم تو به شام بروی، زیرا میترسم یهودیان قصد سویی به جانت کنند، اما چارهای جز این نیست.»[14].
خدیجه زنی امانتدار، شریف وتاجری ماهر بود که کاروان تجاری او در کنار دیگر کاروانهای قریش از همه جای دنیا سر می زد. خدیجه اموال خود را به مردانی می سپرد و هرچه سود به دست میآمد نیمی از آن را به همان افراد میداد، مهارت قریشیها نیز در تجارت مشهور بود.
پیامبر صلی الله علیه وسلم به ابوطالب گفت: شاید خدیجه خودش دنبال من کسی را بفرستد.
ابوطالب گفت: میترسم کسی قبل از تو نزد خدیجه برود و مالش را تحویل گیرد. سخن ابوطالب با برادرزادهاش محمد، اینجا به پایان رسید و از همدیگر جدا شدند.[15].
خدیجه از گفتگوی ابوطالب ومحمد صلی الله علیه وسلم به طریقی آگاه شد، او محمد صلی الله علیه وسلم را میشناخت که صداقت و امانت وی در مکه زبانزده خاص و عام است و مردم او را صادق و امین میخوانند. خدیجه گفت: نمیدانستهام که او چنین چیزی میخواهد، سپس کسی را دنبال محمد صلی الله علیه وسلم فرستاد و گفت: به محمد بگو: از آن جا که تو فردی هستی راستگو و امانتدار، کاروان تجاری مرا به شام ببر و من دو برابر دیگران به تو مزد خواهم داد.
پیامبر صلی الله علیه وسلم بعد از شنیدن پیام خدیجه نزد عمویش ابوطالب برگشت و آنچه از خدیجه شنیده بود برایش تعریف نمود، ابوطالب گفت: برادرزادهام! این روزی را خداوند به تو حواله نموده است. کاروان خدیجه آماده شد و پیامبر صلی الله علیه وسلم و میسره غلام خدیجه به سوی شام حرکت کردند، عموهای پیامبر صلی الله علیه وسلم حمزه و ابوطالب کاروانهای دیگر را سفارش کردند که مواظب برادرزادهشان باشند، کاروان به راه خود ادامه داد تا اینکه به منطقه شام به شهر بصری رسید، محمد و میسره در بازار بصری نزدیک عبادتگاه راهبی بنام «نسطورا» زیر درختی اقامت گزیدند، راهب که میسره را از قبل میشناخت نزد میسره آمد و گفت: مردی که در سایه آن درخت نشسته چه کسی هست؟ میسره گفت: او قریشی و از اهل حرم است، راهب به او گفت: آن مردی که زیر درخت نشسته پیامبر است، سپس از میسره پرسید: آیا چشمهایش کمی قرمز هستند؟ میسره گفت: بله، راهب گفت: او آخرین پیامبر است.
میسره علاوه بر امانتداری، حسن رفاقت و فایده زیاد در تجارت چیزهای دیگری نیز در این سفر مشاهده نمود، او میدید که هنگام ظهر که هوا به شدت گرم میشد دو فرشته پیامبر را که سوار بر شتر بود سایه میکردند تا از گرمای آفتاب در امان بماند.[16].
میسره و پیامبر صلی الله علیه وسلم از شام به سوی مکه بازگشتند قلب میسره از محبت پیامبر صلی الله علیه وسلم مالامال بود. میسره به اندازهای پیامبر صلی الله علیه وسلم را دوست میداشت که گویا برده پیامبر است. چون آنها به مکه رسیدند دیدند که خدیجه در هنگام ظهر بیرون از خانه همراه چند زن که نفیسه دختر منبه هم در میان آنها به چشم میخورد منتظر پیامبر صلی الله علیه وسلم و میسره بودند، پیامبر صلی الله علیه وسلم نزد خدیجه آمد و او را از فایده و سودی که در این تجارت عاید شده بود خبر کرد، خدیجه خوشحال شد و مزد پیامبر صلی الله علیه وسلم را دو چندان پرداخت نمود. نفیسه دختر منبه میگوید که خدیجه بعد از بازگشت پیامبر صلی الله علیه وسلم مرا نزد او فرستاد تا از او خبرگیری نمایم، و من نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم رفتم، و به او گفتم که محمد چرا ازدواج نمیکنی؟ او گفت: چیزی در دست ندارم که ازدواج نمایم.
نفیسه به او گفت: اگر زنی که در ثروت و زیبایی و شرافت مشهور و همطراز تو باشد و خودش بخواهد با تو ازدواج کند آیا میپذیری؟
پیامبر صلی الله علیه وسلم گفت: او چه کسی است؟ نفیسه گفت: خدیجه، پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: خوب، من چگونه میتوانم این کار را بکنم؟
نفیسه گفت: خودم این کار را انجام میدهم[17].
نفیسه دختر منبه نزد خدیجه آمد و او را خبر کرد، خدیجه کسی را نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم فرستاد تا در موعد مقرر حضور بهم رساند. و نیز خدیجه کسی را نزد عمویش عمرو بن اسد فرستاد تا بیاید و او را به عقد محمد در بیاورد و برادر خدیجه عروه بن خویلد در کنارش بود. روز ازدواج تعیین گردید و در همان روز محمد و عموهایش و تعدادی از بنیهاشم و عموی خدیجه و برادرش و تعدادی از خویشاوندان او، در خانه خدیجه جمع شدند. ابوطالب عموی پیامبر صلی الله علیه وسلم سخن را آغاز نمود و گفت: سپاس خداوندی را که ما را پردهدار، پاسبان و خادم خانهاش(کعبه) گردانیده است. برادرزادهام از هر فردی که با او مقایسه شود شریفتر و عاقلتر و بهتر است، گرچه ثروت و مالش اندک است. اما باید دانست که مال سایهای است که از بین میرود و چیزی است که همواره در معرض دگرگونی و نابودی قرار دارد. سپس ابوطالب گفت: محمد علاقهمند است با خدیجه ازدواج کند و خدیجه نیز علاقه دارد با او ازدواج کند، سپس مقدار مهریه را اعلام کرد.
در این هنگام عموی خدیجه عمرو بن اسد بلند شد و خوبی محمد را بیان نمود و اعلام کرد که خدیجه را با 20 شتر به عقد محمد در میآورم، سپس شترهایی در خانه خدیجه سر بریدند و به مردم غذا داده شد و از آنها پذیرایی به عمل آمد، و بعد بانوی بزرگ قریش با امین قریش زندگی زناشویی را آغاز نمودند. محمد صلی الله علیه وسلم که کودکی خود را با یتیمی سپری کرده بود و خواهر و برادری نیز نداشت محبت خدیجه همسر مهربان او همه این کمبودها را در زندگی وی رفع کرد، خدیجه غلامش زید بن حارثه را به پیامبر صلی الله علیه وسلم هدیه کرد و پیامبر صلی الله علیه وسلم او را آزاد نمود و به فرزندی خود قبول کرد، بعد از مدتی اولین فرزند پیامبر صلی الله علیه وسلم، زینب به دنیا آمد، بعد از او قاسم و امکلثوم و رقیه به ترتیب پا به دنیا گذاشتند و آخرین فرزند خدیجه فاطمه زهرا (رضی الله عنها) بود و این چنین خدیجه مادر چهار فرزند پیامبر صلی الله علیه وسلم میباشد.
عملکرد خدیجه با دعوت و رسالت :
پانزده سال از ازدواج خدیجه و محمد صلی الله علیه وسلم گذشت و در این دوران خدیجه در همه امور زندگی به شوهرش کمک نمود پیامبر صلی الله علیه وسلم اوقات طولانی را به گوشهنشینی و عبادت در غار حرا میگذراند و چون از آنجا به خانه برمیگشت خدیجه با مهربانی، عشق و علاقه او را به آغوش میگرفت. در یکی از روزها برخلاف عادت، محمد صلی الله علیه وسلم در وقت همیشگی به خانه نیامد و بر اثر تأخیر ایشان اضطراب و پریشانی تمام وجود خدیجه را فرا گرفته بود، ناگهان محمد صلی الله علیه وسلم در حالی که بدنش میلرزید و عرق میریخت وارد خانه شد و گفت: مرا بپوشانید، مرا بپوشانید.
خدیجه شتابان او را با چادری پوشاند، محمد صلی الله علیه وسلم داستان آمدن فرشته در غار حرا را تعریف کرد، خدیجه بلافاصله نزد ورقه بن نوفل رفته و او را از ماجرا آگاه کرد، ورقه او را خبر کرد که محمد صلی الله علیه وسلم به پیامبری مبعوث شده است، خدیجه نزد محمد صلی الله علیه وسلم آمده و به او گفت: خوشحال باش ای پسر عمویم، و پایداری کن، سوگند به ذاتی که جان خدیجه در دست اوست امیدوارم که تو پیامبر این امت باشی.
خدیجه مسلمان شد و ستم قریش و مبارزه آنها با دعوت پیامبر صلی الله علیه وسلم آغاز گردید وخدیجه شاهد ستمهایی بود که قریش بر پیامبر صلی الله علیه وسلم روا میداشتند، او ستم امجمیل و شوهرش ابولهب را که بر پیامبر میکردند میدید و مشاهده میکرد که چگونه پیامبر صلی الله علیه وسلم و دعوتش را به باد مسخره میگیرند، اما خدیجه در برابر همه این مشکلات صبر را پیشه کرد و مقاومت نمود.
رقیه دختر پیامبر صلی الله علیه وسلم و خدیجه به عقد ازدواج عثمان بن عفان در آمد، بعد از درگذشت رقیه، دختر دیگر پیامبر صلی الله علیه وسلم به نام ام کلثوم به عقد عثمان در آمد، دختر دیگر پیامبر، زینب با پسر خالهاش ابوالعاص بن الربیع که مادرش هاله بنت خویلد بود ازدواج نمود و فاطمه زهرا نیز به عقد علی مرتضی(رض) در آمد. قریش بر اثر دشمنی با دعوت محمد صلی الله علیه وسلم با بنیهاشم قطع رابطه نموده و آنها را به درهها و کوههای اطراف مکه بیرون راندند و هرگونه داد وستد با آنها را ممنوع اعلام کردند خدیجه با جان و مالش همراه پیامبر صلی الله علیه وسلم راهی درههای اطراف مکه شد و تمام دارایی خود را در راه خدا خرج نمود و تحریم قریش سه سال ادامه پیدا کرد که سالهای بسیار سختی در زندگی پیامبر و خدیجه و دیگر بنیهاشم بود.
کوچ در میان درهها مشکل بود بنابراین سلامتی خدیجه در خطر قرار گرفت، اما بعد از مدتی که تحریم لغو شد با قلبی سرشار از ایمان و تقوا به خانهاش برگشت. خدیجه بعد از لغو شدن تحریم پژمرده و ضعیف شد پیامبر صلی الله علیه وسلم از اینکه خدیجه بیمار بود پریشان گردید، اما از آنجا که به تقدیر و قضای الهی ایمان داشت آرام گرفت. در یکی از روزها، خدیجه به ندای پروردگار لبیک گفت و در سن 65 سالگی جان به جان آفرین تسلیم نمود، رسول اکرم صلی الله علیه وسلم پیشاپیش او را مژده بهشت داده بود.
زیرا خداوند، پیامبر صلی الله علیه وسلم را گفته بود که «بشر خدیجة ببیت فی الجنة من قصب، لا صخب فیه ولا نصب.»
و خدیجه در دامنه کوهی در قسمت بالای مکه بنام «جبل الحجون» درمقبره خانواده خود به خاک سپرده شد و رسول اکرم صلی الله علیه وسلم او را با دستهای خود در قبر گذاشت.
خداوند ام المؤمنین را رحمت کند و از او راضی باشد.
سایت نوار اسلام
IslamTape.Com
پاورقیها و ارجاعات
--------------------------
[1] در این مورد به چند مرجع راجعه کردیم: سیر أعلام النبلاء ذهبی ج 2 ونسب قریش، ابن کثیر دار الفصول، و عیون الأثر از ابن سید الناس.
[2] المعرفه والتاریخ، بسوی 323/3.
[3] حواله گذشته.
[4] طیالسی ص 214 و امام احمد 236/6 و ترمذی در البر والصلة: باب ما جاء فی خلق النبی صلی الله علیه وسلم این حدیث را روایت کردهاند.
[5] تاریخ دمشق ابن عساکر 323/1.
[6] بخاری باب النکاح، باب الغیرة (5225) واحمد در مسند 3/105 روایت کردهاند.
[7] مسند 148/6 وابوداود در البیوع و الاجارات باب فیمن آفسد شیئا لعزم مثله (3568) این روایت را ذکر کرده است.
[8] بخاری باب الاذان، باب: من کان فی حاجة أهله فأقیمت الصلاة فخرج (676).
[9] بخاری مناقب الأنصار در فضائل الصحابة به شماره 2432 و 2433 این حدیث را روایت نموده است.
[10] سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 109 و به بعد.
منبع: سایت نوار اسلام