موضع علمای اسلام در برابر فلسفه و علم کلام چیست؟
الحمدلله،
موضوع فلسفه در واقع همان موضوعی است که دین در صدد اصلاح و معالجه آن است زیرا که فلاسفه مدعی اند که هدف از مباحث و تحقیق آنان، معرفت و شناخت اصل وجود و غایت آن است و شناخت راه هایی است که انسان را در دنیا و آخرت به سعادت واقعی برساند که این دو قضیه موضوع علم فلسفة عملی و نظری را تشکیل می دهند. همچنانکه موضوع علم دین را نیز تشکیل می دهند اما با وجود این موضوع اختلاف میان دین و فلسفه، بسیار دامنه دار و گسترده است، زیرا دین و فلسفه از لحاظ منابع و ماخذ و منهج و طریق واز لحاظ قوت تاثیرگذاری و سیطره و به لحاظ روش و شیوه استدلال و تاثیرات آنها با هم تفاوت واختلافهای زیادی دارند.که ما در صدد تبیین وروشن نمودن این تفاوتها هستیم تا خلط وآمیختگیهای میان دین و فلسفه بر طرف گردد.
فلسفه با تمام اشکال خود یک نوع «واکنش انسانی» است که هر آنچه در طبیعت انسان وجود دارد از بندها، محدودیتها و رسیدن تدریجی به مجهولات وتأثیر گذاری و تاثیر پذیری، تغییرو تحول، رفتن به سوی هدایت و گمراهی وپیش رفت یا پس رفت به سوی کمال همه و همه اینها در شکل گیری آن تاثیر دارند.
بدین جهت بزرگانی که ستون و هسته اصلی فلسفه بوده اند نتوانسته اند خود را از تاثیرات محیط رها سازند، بنابراین تصورات و معتقدات آنان بازتاب گسترده ای از اوضاع و شرایط محیط آن ها بوده است.
به عنوان مثال وقتی به زندگی وآثار «افلاطون» نگاه می کنیم وآن را می سنجیم، می بینیم که او خرافات و افسانه های موجود و حاکم در زمان خویش را تکرار میکند، حتی خود نیز به داستان سرایی وخرافی گری پرداخته وآن ها را جزء افکار و معتقدات خود قرار می دهد و حتی بسیاری از نظریات و معتقداتش در واقع داستانها و افسانه های ساخته و پرداخته شده هستند.
همواره علمایان دین با عواملی که موجب خلط و به هم آمیخته شدن مباحث عقیده با فلسفه و علم کلام شدهاند و نیز با کسانی که تحت تأثیر آن قرار گرفته و به عنوان فلاسفه اسلامی شهرت یافتهاند و این آمیختگی و درهم و برهمی را در عقیده اسلامی به وجود آوردهاند مانند ابن سینا، مبارزه نموده وبا تمام نیرو و توان خود در مقابل آن ایستادهاند.
علمایان و دانشمندان در این زمینه به دو گروه تقسیم می شوند:
گروه اول کسانی هستند که از همان ابتدا خطر مسلک فلسفی و کلامی را متوجه شده و علیه این نوع تفکر اقدام نموده و با آن مبارزه کردهاند مانند: امام احمد رحمه الله و همچنین امام شافعی که در مورد متکلمین میگوید:
«حکمی فی اهل الکلام ان یضربوا بالجرید و النعال، ویطاف بهم فی القبائل والعشائر، ویقال: هذا جزاء من ترک الکتاب و السنة و اقبل علی الکلام»
رأی و نظر من در مورد متکلمین این است که باید آنها را جلو چشم قبیلهها و عشیرهها با چوب و کفش کتک کاری نمود و به آنان گفت: این است پاداش کسی که قرآن و سنت را ترک کند و به فلسفه و کلام روی آورد.
گروه دوم کسانی هستند که وارد مباحث کلامی و فلسفی شدهاند و وقت خود را در این مسیر گذراندهاند و وقتی که متوجه اشتباه خود شدهاند دیر شده و آفتاب عمرشان افول کرده و دیگر پشیمانی و ندامت سودی نداشته و جز تأسف و حسرت هیچ چیزی نصیبشان نگردیده است. وظیفه ما در برابر آنها این است که از خداوند بخواهیم آنها را مورد بخشش خود قرار دهد. باید کسانی را که بعد از آنها آمدهاند از پیمودن راه غلط و اشتباه آنان بر حذر نمود.
از جمله آنها محمد بن عمرالرازی است که در کتاب خود به نام« اقسام اللذات» چنین میگوید:
نهایت اقدام العقول عقــــال
و ارواحنا فی وحشة من جسومنا
ولم نستفد من بحثنا طول عمرنا
فکم قد رأینا من رجال ودولة
وکم من جبال قد علا شرفاتها
و نهایة سعی العالمین ضلال
و حاصل دنیا نا اذی و وبال
سوی ان جمعنا فیه قیل وقالوا
فبادوا جمیعاً مسرعین وزالوا
رجال فزالوا والجبال جبال
(حاصل و ثمره کار خردها پیچیدگی و گره است و حاصل سعی و تلاش علمای کلام و فلسفه گمراهی و سردرگمی است، روح ما درخوف و هراس بدن بوده و نتیجه دنیایمان نیزجز رنج و عذاب چیز دیگری نیست، در طول عمر خود از تحقیق و بررسی و مباحثه هیچ سودی عاید ما نشد جز جمع آوری و اندوختن قیل وقال (چرت وپرت)، چندها بزرگ مرد و دولت را دیدیم که آمدند و به سرعت نابود شدند و رفتند و چندها کوه را دیدیم که مردانی به قله هایشان رسیدند و رفتند اما کوهها به جای خود باقی ماندند و هنوز هم کوه هستند.) کتاب"الصواعق المرسله"، تألیف ابن قیم: ص7، وکتاب"اعتقادات فرق المسلمین" تألیف فخر الدین رازی: ص23
رازی می گوید: «روشهای کلامی و مناهج فلسفی را مورد دقت و تامل قرار داده ام اما ندیده ام که دردی را دوا کند و تشنه ای را سیراب کند». سپس به اسلوب و منهج قرآنی بازگشته و در باب صفات خدا به ذکر نمونه های پرداخته و میگوید:«بهترین و نزدیک ترین راه، راه روش قرآنی است. (به عنوان نمونه درمورد صفات ثبوتی خداوند می خوانیم:
« الرَّحْمَنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی» طه: ٥
(خداوند مهربانی (قرآن را فرو فرستاده) است که بر تخت سلطنت (مجموعه جهان هستی) قرار گرفته است (و قدرتش سراسر کائنات را احاطه کرده است).
«إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ» فاطر: ١٠
(گفتار پاکیزه به سوی خدا اوج میگیرد (و گوینده خود را پرواز میدهد))
و درباره صفات سلبی می خوانیم:
« لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ » الشوری: ١١
هیچ چیزی همانند خدا نیست (و نه او در ذات و صفات به چیزی از چیزهای آسمان و زمین میماند و نه چیزی از چیزهای آسمان و زمین در ذات و صفات بدو میماند).
«وَلَا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْمًا» طه: ١١٠
(ولی آنان از (کار و بار و حکمت) آفریدگار آگاهی ندارند.)
سپس می گوید: «من جرب مثل تجربتی عرف مثل معرفتیی» الفتوی الکبری ابن تیمیه ص 7.
(هر کس مانند من (در مورد علم کلام وفلسفه) تجربه کسب نماید، به همان نتیجه ای خواهد رسید که من به آن رسیده ام.)
این جوینی است، که از مردان خبره وبسیار هوشمند ی است که به علم فلسفه و کلام مشغول بوده، درباره پرهیز از اشتغال به علم کلام می گوید: «ای دوستان من به علم کلام مشغول نباشید، اگر میدانستم که علم کلام مرا به این جا میرساند هرگز بدان مشغول نمی شدم.» مجموع فتاوی تألیف شیخ الإسلام ابن تیمیه، ونگاه، فتاوی الحمویه:ص7.
او در آخرین لحظات زندگیش نیز اظهار تحسر و ندامت میکند و میگوید: «درپهنای اقیانوس علم کلام فرو رفتم و اهل اسلام و علوم اسلامی را کنار گذاشتم و وارد مباحثی شدم که مرا از آن منع می کردند، اما اکنون دارم می میرم در حالی که از لحاظ عقیده همچون مادرم یا همچون پیر زنان هستم، پس وای بر من اگر رحمت خداوندی شامل حالم نشود و مرا در نیابد».
ابوحامد غزالی نیز از جمله دانشمندانی است که در مباحث کلامی عمر زیادی را صرف نموده است و از یک فرقه به فرقه ای دیگری تغییرمسلک داده تا اینکه در پایان عمرش در مسائل کلامی به توقف و حیرت و سرگردانی رسیده است و کتابی تحت عنوان «الجام العوام عن علم الکلام» (بازداشتن بی سوادان از علم کلام) تالیف نموده و حتی اشتغال به علم کلام را جز در شرایط استثنایی حرام دانسته است. چنانکه میگوید: «الحق أنّ علم الکلام حرام الّا لشخصین»
یعنی: درواقع علم کلام حرام است مگر برای دوکس. امام محمد غزالی در اواخر عمر خود از علم کلام و روش کلامی منصرف شده و به علم حدیث روی آورده بود و وقتی که دار فانی را وداع گفت، تمام صحیح بخاری را از حفظ داشت. ابوالحسن اشعری به عنوان یک معتزلی زندگی را آغاز کرد و مدت چهل سال بر آن عقیده ماند، سپس از عقیده اعتزال برگشت و با مسلک معتزلی به مقابله و مبارزه و باطل و تباه ساختن آن عقیده بر خواست و در نفی و رد آن ها تلاشهای زیادی به خرج داد. "معتقد امام ابی الحسن الاشعری و منهجه".
به دنبال آنان گروهی نشأت گرفتند که روش و منهج صحیح و سالمی را در پیش گرفتند البته این گروه نیز علوم و مناهج آنها را فراگرفته و آن را مورد بررسی و ارزیابی قرار دادند، سپس آن را به باد انتقاد گرفته و با منهج قرآنی به رد آنها برخواسته و با همان اسلحه خودشان به مبارزه آنها رفتند و نقص و ضعف کاستیهای دیدگاه های فلسفی و کلامی را برملا نمودند که قائد و پرچمدار این گروه را شیخ الاسلام علامه ابن تیمیه به عهده گرفت.
والله اعلم
وصلی الله وسلم علی محمد وعلی آله وأصحابه والتابعین لهم بإحسان إلی یوم الدین
منبع: منبع: کتاب «عقیده و ایمان»؛ دکتر عمر سلیمان اشقر.