شهادت عمر رضی الله عنه و جریان شورا
1ـ شهادت عمر رضی الله عنه
عمرو بن میمون میگوید: صبح آن روزی که عمر رضی الله عنه ضربه خورد، ایستاده و منتظر اقامهی نماز بودم. در میان من و ایشان عبدالله بن عباس قرار داشت. معمولاً عمر هنگام اقامهی نماز از میان صفها میگذشت و میگفت: برابر بایستید و صفهایتان را راست بگیرید. آنگاه جلو میشد و نماز را اقامه میکرد و گاهی در رکعت اول سورهی یوسف یا سورهی نحل را قرائت میکرد تا مردم به نماز برسند. آن روز بعد از این که تکبیر گفت، شنیدم که با فریاد گفت: مرا کشت. یا این که گفت: سگی مرا گاز گرفت. آنگاه بردهی عجمی با کارد دو پهلو در میان نمازگزاران پرید و به هرکس میرسید او را مورد ضربه قرار میداد تا این که سیزده نفر را زخمیکرد که هفت تن از آنان شهید شدند و سرانجام مردی از مسلمانان عبایی بر او انداخت و او را دستگیر کرد. و چون ضارب به یقین رسید که گیر افتاده است خودکشی کرد و مُرد. عمر رضی الله عنه بعد از این که زخمیشد، دست عبدالرحمان بن عوف را گرفت و جلو کرد تا نماز را تمام کند. کسانی که در صفهای مقدم بودند، متوجه قضیه شدند، اما کسانی که قدری دورتر بودند فقط صدای قرائت عمر رضی الله عنه را از دست دادند و متوجه اصل قضیه نشدند و میگفتند: سبحان الله. سبحان الله.
بعد از اینکه عبدالرحمان نماز را تمام کرد، عمر رضی الله عنه به ابن عباس گفت: ببین چه کسی مرا کشت. ابن عباس رفت و سراغ قاتل را گرفت و دیری نگذشت آمد و گفت: غلام مغیره است. عمر رضی الله عنه گفت: همان آهنگر؟ ابن عباس گفت: بلی. عمر رضی الله عنه گفت: خدا نابودش کند من در حق او، مغیره را سفارش کردم. سپس گفت: خدا را شکر که مرد مسلمانی را باعث مرگم نکرد و به ابن عباس گفت: تو و پدرت دوست داشتید که از این بردگان در مدینه زیاد باشد ـ گفتنی است که عباس بیش از دیگران دارای این قبیل بردگان بود ـ عبدالله گفت: شما دستور دهید همه را خواهیم کشت. عمر رضی الله عنه گفت: کار اشتباهی است بعد از اینکه به زبان شما سخن میگویند و بسوی قبله شما نماز میخوانند و حج میگزارند! آنگاه او را به خانهاش منتقل کردند. ما نیز همراه او به خانهاش رفتیم. مردم به شدت نگران و ناراحت شدند، گویا قبل از این به مصیبتی گرفتار نشده بودند. آنگاه برایش آب و خرما آوردند و همین که آنها را نوشید از زخم شکمش بیرون آمدند. سپس مقداری شیر نوشید آنها نیز بیرون شدند و مردم با دیدن این وضعیت دانستند که او خواهد مرد. همهی ما گرد ایشان جمع شدیم. به پسرش، عبدالله، گفت: ببین چه کسی از من طلبکار است. بعد از این که قرضهایش را شمردند، حدود هشتاد و شش هزار بدهکار بود. گفت: اگر مال من و فرزندانم برای پرداخت این مبلغ کافی نبود، از بنی عدی بن کعب کمک بطلبید و اگر از عهدهی آنان نیز خارج بود از سایر قریشیان کمک بطلبید و از کسی دیگر کمک نخواهید. و به فرزندش گفت: قرضهای مرا بپرداز. سپس نزد ام المؤمنین، عایشه، برو و سلام مرا برسان و نگو امیرالمؤمنین، چرا که من امروز امیرمؤمنان نیستم و بگو: عمر اجازه میخواهد که در کنار دو رفیق خود دفن شود. عبدالله نزد عائشه رفت و اجازهی ورود خواست و عائشه را در حال گریه دید. سلام کرد و گفت: عمر رضی الله عنه خدمت شما سلام دارد و اجازه میخواهد که در کنار دو رفیق خود بیارامد. عائشه -رضی الله عنها- گفت: دلم میخواست خودم در اینجا دفن شوم، ولی امروز عمر رضی الله عنه را بر خود ترجیح میدهم. وقتی عبدالله نزد پدر برگشت، گفتند: عبدالله آمد. عمر رضی الله عنه گفت: مرا بنشانید. و از فرزندش پرسید: چه خبر داری؟ گفت: آنچه شما دوست داشتید اتفاق افتاد. عمر رضی الله عنه گفت: خدا را شکر. و افزود که هیچ چیزی برایم مهمتر از این نبود و گفت: پس از این که جنازهی مرا تا دروازهی حجرهی عائشه بردید، دوباره از او اجازهی ورود بخواهید. اگر اجازه داد مرا داخل حجره ببرید و اگر نه مرا به قبرستان مسلمانان منتقل نمایید. راوی میگوید: بعد از این که وفات کرد ما جنازهاش را بر دوش گذاشته تا دم حجره بردیم و عبدالله سلام کرد و گفت: عمر رضی الله عنه اجازهی ورود میخواهد. عائشه گفت: او را وارد کنید. آنگاه در کنار دو رفیقش دفن گردید.[1]
و در روایات دیگری برخی از رویدادهای مربوط به این جریان اضافه بر آنچه در روایت عمرو بن میمون ذکر گردید بیان شده است.
ابن عباس رضی الله عنه میگوید: عمر رضی الله عنه به وقت سحر به دست غلام مغیره، ابولؤلؤ مجوسی ضربه خورد. او نیزه میساخت و مغیره روزانه چهار درهم را از او میگرفت. ابولؤلؤ شکایت مغیره را نزد عمر رضی الله عنه برد و گفت: از او بخواه تا کار کرد روزانهی مرا تخفیف دهد. عمر رضی الله عنه گفت: از خدا بترس و با آقایت صادق باش. ضمناً عمر رضی الله عنه تصمیم گرفت که با مغیره در مورد او سخن بگوید. ابولؤلؤ خشمگین شد و گفت: عدل او به جز من همه را فرا گرفته است و در دل تصمیم به قتل او گرفت و برای این منظور خنجری دو پهلو ساخت و آنرا زهر آلود نمود و نزد هرمزان برد و گفت: خنجرم را چطور میبینی؟ گفت: به نظرم هر کس را با این نشانه بگیری او را خواهی کشت. از آن روز به بعد ابولؤلؤ منتظر فرصتی شد تا عمر رضی الله عنه را از پای در آورد، تا این که روزی در نماز فجر پشت سر ایشان ایستاد و هنگامی که به مردم گفت: صفهایتان را راست بگیرید و بعد از این که تکبیر گفت، ابولؤلؤ ضربهی محکمی بر شانه و پهلویش زد و او را نقش زمین کرد[2]. عمرو بن میمون میگوید: شنیدم که این آیه را تلاوت میکرد:
{ وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَقْدُورًا (38)}الأحزاب: 38
«و فرمان خدا همواره روی حساب و برنامه ی دقیقی است و باید به مرحله ی اجرا در آید».
2ـ شیوهی ابتکاری عمر رضی الله عنه در انتخاب خلیفه
عمر رضی الله عنه از بدو خلافت تا آخرین روزهای زندگی به وحدت امت و آیندهاش فکر میکرد. حتی در لحظههایی که با مرگ دست و پنجه نرم میکرد از این امر غافل نشد. لحظههای به یاد ماندنیای که در آن ایمان عمیق فاروق و اخلاص و ایثار ایشان متبلور گردید.[3] و عمرفاروق رضی الله عنه توانست در آن لحظههای حساس در انتخاب خلیفه دست به ابتکار بی سابقهای بزند و این خود دلیل واضحی بر نگرش ایشان نسبت به سیاست و دولت اسلامی است.
این در حالی است که قبل از او رسول خدا صلی الله علیه و سلم با صراحت جانشین برای خود تعیین نکرد، اما ابوبکرصدیق با مشورت بزرگان اصحاب، عمر رضی الله عنه را جانشین خود انتخاب نمود. و هنگامی که از عمر رضی الله عنه در حالی که بر بستر مرگ به سر میبرد، خواستند تا جانشینی برای خود تعیین کند، قدری درنگ کرد و انگهی به فکرش خطور کرد که در این باره دست به ابتکاری بزند که مناسب با وضعیت حاکم باشد. زیرا رسول خدا در حالی چشم از دنیا فرو بست که همگان بر فضیلت و تقوای ابوبکر اتفاق نظر داشتند و از طرفی خود آن حضرت با اشاره و به صورت عملی مردم را متوجه این قضیه نموده بود و احتمال درگیری و اختلاف بسیار نادر بود.
همچنین ابوبکرصدیق میدانست که در میان صحابه فردی قویتر و مسئولیت پذیرتر از عمر رضی الله عنه وجود ندارد و پس از رایزنی و مشورت با بزرگان صحابه، او را خلیفهی بعد از خود تعیین کرد و میتوان گفت: در تعیین ایشان نوعی اجماع صورت گرفته است[4].
اما عمر رضی الله عنه شیوهی جدیدی برای انتخاب خلیفه در نظر گرفت او شورایی متشکل از شش نفر که هر کدام به تنهایی لیاقت خلیفه شدن را داشت، تشکیل داد. این شش نفر از میان اصحاب رسول خدا و همه جزو بدریها و کسانی بودند که رسول خدا در حالی چشم از دنیا فرو بست که از آنان راضی بود. عمر رضی الله عنه کاملاً روش کاری شورا در انتخاب خلیفه و زمان انتخاب آنرا مشخص کرد و در صورت عدم توافق اعضا بر یک نفر نیز راه حلی پیشنهاد نمود و سزای فردی که با رأی اکثریت مخالفت نماید را نیز تعیین کرد و با در نظر گرفتن جوانب مختلف این قضیهی خطیر به گونهای برنامهریزی نمود که هیچ گونه هرج و مرجی اتفاق نیفتد و دستور داد تا جلسات شورا کاملاً سری و بدون مداخلهی دیگران صورت گیرد.[5]
اکنون نکات مهم این جریان با اندکی تفصیل:
الف ـ تعداد اعضای شورا و نامهایشان
تعداد آنها شش نفر بود که عبارت بودند از: علی بن ابی طالب، عثمان بن عفان، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابی وقاص، زبیر بن عوام و طلحه بن عبدالله. اما سعید بن زید بن نفیل را که جزو عشرهی مبشره بود وارد این جریان نکرد. شاید به خاطر این که او از بستگانش بود.[6]
ب ـ روش انتخاب خلیفه
عمر رضی الله عنه به اعضای شورا پیشنهاد کرد تا در منزل یکی از میان خود به مشورت بنشینند و گفت: عبدالله بن عمر رضی الله عنه نیز با شما باشد اما حق خلیفه شدن را ندارد. و به صهیب گفت: تا انتخاب خلیفه، امام مردم باشد. و مقداد بن اسود و ابوطلحهی انصاری را مراقب روند انتخابات گذاشت.[7]
ج ـ زمان نهایی انتخابات و مشاوره
عمر رضی الله عنه حداکثر زمان انتخاب خلیفه را سه روز اعلام کرد و گفت: روز چهارم باید خلیفه تعیین شده باشد. زیرا او میدانست که اگر جریان بیش از سه روز ادامه یابد هرج ومرج و دو دستگی ایجاد خواهد شد.
د ـ چگونگی ترجیح آراء
عمر رضی الله عنه اعضای شورا را مکلف ساخت که اگر پنج نفر بر یکی اتفاق نظر داشتند، او را خلیفه تعیین کنند و به مخالفت نفر ششم توجهی ننمایند. و در برخی روایات آمده است که ایشان گفتهاند: در آن صورت نفر ششم را به قتل برسانید. همچنین اگر دو نفر مخالفت کردند.[8]
البته طبیعی است که این قبیل روایات غیر قابل قبول هستند، چرا که اینها از جمله روایات ناشناختهای است که توسط ابومخنف و مخالف با روایات صحیح گردآوری شدهاند و اصلاً این گونه روایات با روحیهی اصحاب پیامبرو به ویژه عمرفاروق که در عدل و انصاف زبان زد عام و خاص میباشد، سازگاری ندارد. چگونه عمربن خطاب دستور قتل بزرگان صحابه را صادر مینماید! در حالی که میداند اینها برگزیدگان اصحاب رسول خدا هستند و او خود با انتخاب آنها به فضل و دانش آنان اعتراف دارد؟[9].
و در روایت ابن سعد آمده است که عمر رضی الله عنه به انصار گفت: اینها را تا سه روز وارد منزلی بکنید و روز آخر اگر بر کسی توافق ننمودند، گردنهایشان را بزنید.[10] این روایت علاوه بر آن که منقطع میباشد، سندش به خاطر ضعف سماک بن حرب، ضعیف است.[11]
اما روایت صحیح در این مورد آن است که ابن سعد با سند مورد اعتماد نقل کرده که عمر رضی الله عنه به صهیب گفت: برای مردم نماز را اقامه کن و این گروه در خانهایی به خلوت بنشینند و پس از این که بر فردی از میان خود اتفاق نظر پیدا کردند، هر کس را که با آنها مخالفت کرد، گردن بزنید.[12]
در واقع عمر رضی الله عنه دستور قتل کسی را صادر میکند که با رأی اعضای شورا مخالفت میکند و میخواهد در میان صفوف مسلمانان دو دستگی و بی نظمی ایجاد کند و این فرمان عمر رضی الله عنه با حکم مشابهی از رسول خدا در این مورد همخوانی دارد آنجا که فرمود:
(من أتاکم وأمرکم جمیع، علی رجل واحد منکم، یرید أن یشق عصاکم، أو یفرق جماعتکم فاقتلوه)[13]
«اگر همهی شما بر فردی توافق کرده و متحد بودید و شخصی آمد و خواست اجتماع و وحدت شما را از بین ببرد، او را به قتل برسانید».
هـ ـ در صورت اختلاف نظر پیرامون انتخاب خلیفه چه باید کرد؟
عمر رضی الله عنه وصیت کرده بود که عبدالله بن عمر رضی الله عنه نیز به اعضای شورا بپیوندد با این تفاوت که حق انتخاب شدن برای خلافت را ندارد و افزود که اگر سه نفر شما بر یکی و سه نفر دیگر بر یکی دیگر اتفاق کردید و به فیصلهی عبدالله راضی شدید هر کدام را که عبدالله تأیید کرد، او را بپذیرید و اگر به فیصلهی او راضی نشدید پس گروهی که عبدالرحمان بن عوف با آن بود، ترجیح دارد چرا که عبدالرحمان فردی اهل رأی وصداقت است بنابراین از او حرف شنوی داشته باشید.[14]
و ـ گروهی از سربازان خدا باید بر انتخابات اشراف داشته باشند
عمر رضی الله عنه ، ابو طلحهی انصاری را فرا خواند و گفت: ای ابوطلحه! خداوند اسلام را به وسیلهی شما قدرت و تمکین داد. برخیز و پنجاه نفر از مردان انصار را با خود بردار و بر این گروه اشراف داشته باشد تا از میان خود یکی را انتخاب کنند.[15]
و به مقداد بن اسود گفت: بعد از این که مرا به خاک سپردید، این گروه را در منزلی بنشان تا از میان خود یکی را انتخاب نمایند.[16]
آری عمرفاروق آخرین لحظههای زندگی خود را این گونه سپری نمود و درد زخمها و سختی مرگ او را از چاره اندیشی برای امور مسلمانان باز نداشت و در همان حال، طرح جالب و بیسابقهای از شورا ارائه داد. اگر چه اصل شورا در قرآن و سنت تصریح شده است و رسول خدا و ابوبکرصدیق از آن استفاده نمودهاند، اما طرحی که عمر رضی الله عنه برای انتخاب خلیفه ارائه کرد و تعیین افراد محدود و زمان محدود، کاری بیسابقه و مناسب با وضعیت حاکم بود.[17]
سوم: رهنمودهای عمر رضی الله عنه به خلیفهی بعدی
عمرفاروق رضی الله عنه به زمام دار مسلمانان و خلیفهی بعد از خود وصایا و رهنمودهای مهمی به جا گذاشت از جمله این که فرمود:
من تو را به رعایت تقوای خدای یگانه و لا شریک توصیه میکنم. و باید سابقهی نخستین مهاجرین را در نظر داشته و با آنان به نیکی رفتار نمایی. و نیز توصیه میکنم که با انصار به خوبی رفتار کنی و کارهای نیک، نیک مردانشان را بپذیری و کارهای بد، بدکارانشان را نادیده بگیری. همچنین تو را در مورد ساکنان شهرهای اسلامی توصیه به نیکی میکنم، چرا که آنها یاور اسلام و جمع کنندگان مال غنیمت هستند. و از اموال آنان همان مقدار اضافی را وصول کن. همچنین تو را در مورد بادیه نشینان توصیه به نیکی میکنم چرا که آنها شالودهی عرب و مواد اصلی اسلام هستند. از اموال درجهی پایین و اضافی آنها بگیر و به تهی دستانشان برگردان و با ذمیان به نیکی رفتار کن و با دشمنانشان بجنگ و آنان را به پرداخت مالیات طاقت فرسا مجبور نساز به ویژه وقتی که پایبند عهد و پیمان بودند و با فروتنی در مقابل مؤمنان آنچه را که بر عهدهی آنان است، ادا نمودند.
باز هم تو را به رعایت تقوای الهی توصیه میکنم و از عذاب ومؤاخذهی او بر حذر میدارم و باید از خدا بترسی نه از مردم، و در میان رعیت منصفانه داوری کنی و برای رسیدگی به مشکلاتشان وقت فارغ کنی و هیچگاه ثروتمندان را بر فقیران ترجیح ندهی.
رعایت این امور، ان شاء الله باعث سلامتی قلب و آمرزیدن گناهانت خواهد بود و برای روزی که در پیشگاه کسی حاضر میشوی که آگاه به اسرار و درونت میباشد برایت خیلی بهتر و مفیدتر خواهد بود.
و من به تو توصیه میکنم تا در اجرای حدود الهی بر خویشاوندان و بیگانگان جدیت به خرج دهی و مبادا عاطفه مانع از اجرای حدود الهی شود و اگر نه تو نیز شریک جرم محسوب خواهی شد. با همهی مردم یکنواخت برخورد کن و اصلاً شخصیت فردی را که محکوم میشود در نظر نگیر و از سرزنش هیچ کس پروا مدار و از بی عدالتی در تقسیم آنچه خداوند تو را مسئول آن گذاشته است، بپرهیز؛ که این کار پیامدی جز ظلم و ستم و محرومیت ندارد.
و امروز تو بر دو راههای از دنیا و آخرت قرار داری که اگر به عدل و عفت رو بیاوری، از ایمان و رضامندی خدا بهرهمند میشوی و اگر خواهشات نفسانی بر تو چیره گردد، مشمول خشم خدا خواهی شد و مجدداً تو را و همچنین دیگران را از ستم بر ذمیان بر حذر میدارم و این رهنمودها از راه دل سوزی بود پس با آنها رضامندی پروردگار و سرای آخرت را کسب کن.
اینها نصایحی بود که قبل از شما خودم و فرزندم را به آنها توصیه کردهام. اکنون اگر تو بپذیری و آنچه را گفتهام جامهی عمل بپوشانی، یقیناً خیر فراوانی به دست آوردهای و اگر نپذیری و بدان توجه نکنی و کارهای مهم را به کسی واگذار نکنی که خداوند به خاطر وی از تو خشنود گردد، دچار زیان گشته و از خواهشات پیروی کردهای. چرا که خواهشات نفسانی بر همگان نفوذ دارد و محور شرارت (ابلیس) دعوت دهنده به سوی هلاکت و نابودی است که قبل از تو بسیاری را از راه حق به بیراهه کشانده و وارد آتش دوزخ کرده است. و چه ناخوشایند است دوستی و همکاری با دشمنان خدا و با دعوتگران به گناه ومعصیت. پس بر حق استوار باش و برای رسیدن به آن سختیها را تحمل کن و واعظ خویشتن باش و سوگندت میدهم که بر مسلمانان مهربان بوده، بزرگانشان را گرامی بداری و بر کودکانشان شفقت ورزی و دانشمندانشان را محترم شماری و آنان را مورد ضرب و شتم قرار مده تا خوار شوند و در تقسیم غنایم کسی را بر آنان ترجیح مده تا بر تو خشم نگیرند و هنگام نیاز، آنها را از عطایای خود محروم نکن تا تنگدست نگردند و مانع از سر زدن آنها به خانوادههایشان نشو تا نسلشان منقطع نشود. و مبادا مال و ثروت فقط در دستان سرمایه داران دور بزند و همچنین درب خانهات را بر آنان مبند تا قدرتمندان حق ضعیفان را پایمال کنند. این است وصیت من به تو و خدا را گواه میگیرم و سلام بر تو.[18]
این وصیت بیانگر دیدگاه عمیق عمرفاروق نسبت به مسایل مدریتی و حکومتی و بیانگر نظام حکومتی و اداری فراگیر و کاملی است[19]. همان طور که ملاحظه کردید این وصیت امور بسیار مهمی را در بر دارد و از آنجا که در آن مقررات اساسی یک حکومت فراگیر دینی، سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی بیان شده است میطلبد که به عنوان سند و اساسنامهی بسیار ارزشمندی تلقی شود.
جوانب مختلفی که در وصیت نامهی عمر بدان اشاره شده است، به شرح زیر میباشند:
1ـ جنبهی دینی
در این بخش به موارد زیر پرداخته بود:
الف ـ توصیه به رعایت تقوا و ترس از خدا به صورت مخفیانه و آشکار و با گفتار و کردار. چرا که هر کس به خاطر خدا از معصیت بپرهیزد، خدا نیز کمکش میکند و هر کس از خدا بترسد، خداوند از وی محافظت به عمل میآورد.
ب ـ در اجرای حدود الهی بر خویشاوندان و بیگانگان تأکید نموده بود. چرا که حدود الهی بخشی از دین به حساب میآیند و شریعت خدا حجت و برهانی است که گفتار و کردار بندگان بر اساس آن سنجیده میشود و سهل انگاری در اجرای شریعت خدا مایهی خرابی دین و جامعه میشود.
ج ـ استقامت و پایداری{ فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ (112)}هود: 112
همچنین در این بخش توصیه به استقامت کرده بود که این هم از ضروریات اولیهی دین و دنیا به شمار میآید و میباید قبل از دیگران حاکم و زمامدار ملت از آن برخوردار گردد.
2ـ بخش سیاسی
در این بخش موارد زیر را توصیه نموده بود:
الف ـ پایبند بودن به عدل و انصاف که پایهی حکومت است و اجرای آن در میان رعیت، باعث تثبیت قدرت و متانت سیاسی و اجتماعی میشود و حاکم دادگستر از جایگاه ویژهای در دلهای مردم بهرهمند میگردد.
ب ـ توجه به مسلمانان نخستین، یعنی مهاجرین و انصاری که قبل از دیگران مسلمان شدند و در راه اسلام سختیها کشیدند. چرا که بذر اولیهی آیین و عقیدهی اسلامی بر دستان آنان نشو و نما پیدا کرد، پس آنان اهل دین و حاملان و حامیان اصلی آن هستند.
3ـ بخش نظامی
در این باره نکات زیر را متذکر شد:
الف ـ توجه ویژه به امور لشکر و رسیدگی به امور نظامی کشور اسلامی به گونهای که جوابگوی مسئولیت عظیمیباشد که بر دوش دارد.
ب ـ توصیه به این که نباید رزمندگان به مدت طولانی در جبهه و دور از خانوادهی خود بمانند. چرا که جنگ و سفر خستگی فراوان به دنبال دارند و رزمندگان برای رفع خستگی و به دست آوردن نشاط مجدد نیاز به استراحت و دیدار خانواده دارند. بنابراین میطلبد که هر از گاهی به آنها اجازهی ملاقات با خانوادهشان داده شود و یکی دیگر از زیانهای دیر آمدن را انقطاع نسل آنان برشمرد و گفت: کاری نکن که نسل آنان از بین برود.
ج ـ همچنین توصیه نمود تا به وضعیت معیشتی رزمندگان به وسیلهی مال غنیمت و عطایایی که از بیت المال داده میشود، رسیدگی بکند تا با آسودگی خاطر از وضعیت معیشتی خانوادهی خود به جهاد و مبارزهی خویش ادامه دهند.
4ـ بخش مالی و اقتصادی
در این بخش به نکات زیر پرداخته بود:
الف ـ توجه ویژه به تقسیم عادلانه اموال تا به صورت چرخشی فقط در دستان طبقهی خاصی از مردم دور نزند و مستضعفان محروم شوند.
ب ـ فشار نیاوردن بر ذمیان به گونهای که نتوانند از زیر بار مالیاتها کمر راست کنند.
ج ـ فشار نیاوردن بر مردم در حقوق مالیای که بیت المال بر گردن آنها دارد. چنان که در این باره توصیه نمود که از اموال اضافی آنان آنچه را به دلخواه خود میپردازند، وصول کنید. [20]
5ـ بخش اجتماعی
و در این بخش به نکات زیر پرداخته بود:
الف ـ رسیدگی به امور رعیت و جستجوی احوال آنان و برآوردن نیازهایشان و پرداختن حقوق مالی آنان از اموال غنیمت و بیت المال.
ب ـ اجتناب از تبعیض و ترجیح دادن بعضی بر بعضی دیگر و پرهیز از پیروی خواهشهای نفسانی که این موارد باعث انحراف زمام دار و تیرگی روابط وی با جامعه و نهایتاً نابودی کشور میگردد.
ج ـ پاس داشتن رعیت و تواضع در برابر کوچک و بزرگ که این امر باعث رونق روابط اجتماعی شده و محبت زمام دار را در دلهای مردم تثبیت مینماید.
د ـ باز گذاشتن درب منزل خود بر مسلمانان تا به شکایات آنها گوش فرا دهی و حق ضعیفان را از قدرتمندان بستانی.
هـ ـ پیروی از حق و تثبیت پایههای آن در جامعه و این یک ضرورت اجتماعی غیر قابل اجتنابی است.
و ـ پرهیز از ظلم و ستم به ویژه در حق ذمیان و گسترش دادن عدل و انصاف تا همگان زیر پرچم اسلام با صلح و صفا و احساس امنیت به زندگی خود ادامه دهند.
ز ـ توجه ویژه به بادیه نشینان و رعایت حال آنان چرا که آنها ریشهی عرب و معدن اسلام هستند.[21]
چ ـ یکی دیگر از رهنمودهای عمر رضی الله عنه به خلیفهی بعد از خود این بود که هیچ کس را بیش از یک سال در پستهای دولتی نگمارد.[22]
چهارم: لحظههای پایانی زندگی عمربن خطاب رضی الله عنه
ابن عباس رضی الله عنه از لحظههای پایانی زندگی عمر رضی الله عنه چنین میگوید: من زمانی که عمر رضی الله عنه ضربه خورده بود. بر ایشان وارد شدم و گفتم: ای امیرالمؤمنین! بهشت شما را مبارکباد. هنگامی که مردم به رسول خدا صلی الله علیه و سلم کفر ورزیدند، تو مسلمان شدی و در حالی که دیگران او را تنها گذاشتند در رکاب ایشان در راه خدا جهاد نمودی و رسول خدا در حالی چشم از دنیا فرو بست که از تو راضی بود و در خلافت تو حتی دو نفر از مسلمانان با هم اختلاف نکردند و سرانجام شهید شدی. عمر رضی الله عنه گفت: دوباره تکرار کن. عبدالله دوباره سخنانش را تکرار نمود. عمر رضی الله عنه گفت: به خدا سوگند که اگر همهی دنیا مال من بود، امروز آنرا از هول و هراسی که از ترس ملاقات خدا دامنگیرم شده است، فدیه میدادم. [23]
و در روایت بخاری آمده است که عمر رضی الله عنه گفت: اما آنچه در مورد همراهی من با رسول خدا صلی الله علیه و سلم و رضایت ایشان گفتی، باید بگویم که صرفاً منت خداوند بر من بوده است.
و اما بیقراری من به خاطر شماها است و افزود که به خدا اگر همهی طلاهای دنیا متعلق به من بود، آنها را در مقابل عذاب خدا قبل از این که با آن مواجه بشوم، فدیه میدادم. [24]
آری عمربن خطاب با آن که لوح بهشتی بودن را از رسول خدا صلی الله علیه و سلم دریافت کرده بود و پس از آن همهی خدمات شایسته در اقامهی احکام الهی و اجرای عدل و زهد و جهاد و اعمال نیک فراوان این گونه از خدا و عذابهایش میترسد و این درس بزرگی است برای مسلمانان که باید عذابهای الهی را مد نظر داشته باشند و از هول و هراس روز بسیار هولناک قیامت غافل نشوند[25].
همچنین عثمان بن عفان رضی الله عنه در مورد لحظههای پایانی حیات عمر رضی الله عنه چنین میگوید: من آخرین فردی هستم که عمر رضی الله عنه را درحال حیات دیده است. من بر او وارد شدم و دیدم که سرش بر روی زانوی پسرش، عبدالله نهاده بود. عمر رضی الله عنه گفت: سرم را بر زمین بگذار. او گفت: مگر چه فرقی میکند؟ گفت: مادرت به عزایت بنشیند سرم را بر زمین بگذار. آنگاه عبدالله سر پدرش را بر زمین گذاشت و او پاهایش را به هم پیچاند و گفت: مادرم به عزایم بنشیـند اگـر خدا مـرا نیامرزد. این را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.[26]
آری این چنین بود عمربن خطاب رضی الله عنه به قدری از خدا میترسید که در آخرین لحظههای زندگی خود میگوید: وای برمن اگر خدا مرا نیامرزد. این است آخرین سخن کسی که رسول خدا به او مژدهی بهشت داده است. راست گفتهاند: هر کس به اندازهی شناخت خود از خدا میترسد. واین که مصرانه از فرزندش خواست تا سرش را بر زمین بگذارد به خاطر این بود تا هنگام دعا کردن سر بر خاک بنهد و خدا را تعظیم نماید.[27]
1ـ سن و تاریخ وفات
ذهبی میگوید: عمر رضی الله عنه روز چهارشنبه 27 ذی حجه سال بیست و سه هـ در 63 سالگی[28] و پس از ده سال و نیم خلافت[29] به شهادت رسید.
و در تاریخ ابی زرعه به نقل از جریر بجلی آمده است که روزی معاویه گفت: رسول خدا و ابوبکر و عمر همگی در شصت و سه سالگی از دنیا رفتند.[30]
2ـ غسل دادن و تکفین
عبدالله بن عمر رضی الله عنه میگوید: عمر رضی الله عنه را غسل دادند و کفن کردند و بر او نماز جنازه خواندند و او به شهادت رسیده بود.[31] علما در مورد غسل دادن کسی که به دست ظالمیکشته میشود، اختلاف نظر دارند:
1ـ گروهی میگوید: او را غسل دهند و بر او نماز بخوانند وبه همین جریان استدلال میکنند[32].
2ـ گروهی دیگر میگوید: غسل دادن و نماز خواندن لزومی ندارد و در جواب کسانی که به جریان شهادت عمر رضی الله عنه استدلال میکنند، میگویند: غسل دادن عمر رضی الله عنه و نماز خواندن برایشان به خاطر این بود که وی پس از ضربه خوردن مقداری زنده ماند، چنان که اگر شهید معرکه نیز زنده بماند و چیزی بخورد یا بیاشامد، غسل داده میشود و بر او نماز خوانده میشود.[33]
3ـ چه کسی در نماز جنازهی عمر رضی الله عنه امامت کرد؟
ذهبی میگوید: صهیب بن سنان بر جنازهی عمر رضی الله عنه نماز خواند.[34] ابن سعد میگوید: علی بن حسین از سعید بن مسیب پرسید: چه کسی بر جنازهی عمر رضی الله عنه نماز خواند؟ گفت: صهیب. علی پرسید: چند تکبیر گفت؟ سعید گفت: چهار تکبیر. پرسید: در چه مکانی خواندند؟ گفت: در میان قبر و منبر رسول خدا صلی الله علیه و سلم .[35]
ابن مسیب گفت: مسلمانان دیدند که صهیب به دستور عمر رضی الله عنه امامت نمازهای پنجگانهی آنها را به عهده دارد بنابراین نمازجنازهی عمر رضی الله عنه نیز او را جلو کردند.[36] چرا که صهیب نزد عمر رضی الله عنه و سایر اصحاب از جایگاه والایی برخوردار بود. عمر رضی الله عنه در حق ایشان گفت: صهیب از بهترین بندگان خدا است که حتی اگر از خدا هم نمیترسید او را نافرمانی نمیکند. به خاطر همین عمر رضی الله عنه او را برای امامت انتخاب کرد و از میان افراد ششگانهای که اعضای شورا بودند، کسی را مقرر نکرد تا به انتخاب وی کمک نکند[37].
4ـ تدفین عمر رضی الله عنه
ذهبی میگوید: عمر رضی الله عنه در حجرهی رسول خدا صلی الله علیه و سلم دفن گردید.[38] و ابن جوزی به نقل از جابر میگوید: عبدالله بن عمرو عثمان و سعید بن زید و صهیب، عمر رضی الله عنه را در قبر گذاشتند.
هشام بن عروه میگوید: هنگامی که در زمان خلافت ولید بن عبدالملک[39]، قبر رسول خدا و همراهانش نیاز به ترمیم پیدا کردند. در اثناء ترمیم چشم آنها به قدم پای یکی از آنان افتاد. همه نگران شدند و گمان بردند که قدم مبارک رسول خدا است و کسی نمیتوانست آنرا تشخیص بدهد. تا این که عروه آمد و نگاه کرد و گفت: به خدا سوگند این قدم رسول خدا نیست، بلکه قدم عمر رضی الله عنه است.[40]
قبلاً متذکر شدیم که عمر رضی الله عنه پس از این که ضربه خورد، کسی را نزد عایشه فرستاد و از ایشان اجازه خواست تا در کنار رسول خدا و ابوبکر دفن شود. عایشه همیشه به دیگران جواب رد میداد و میگفت: میخواهم خودم در اینجا دفن بشوم. اما به عمر رضی الله عنه جواب مثبت داد و گفت: او را بر خویشتن ترجیح میدهم. پس به اتفاق علما و مؤرخین در حجرهی عایشه که هم اکنون درون مسجد قرار دارد، رسول خدا صلی الله علیه و سلم همراه با ابوبکر و عمر مدفون هستند.[41]
5ـ عملکرد علی رضی الله عنه در رثای عمر رضی الله عنه
ابن عباس میگوید: در آن اثناء که جنازهی عمر رضی الله عنه بر تخت گذاشته بود و مردم اطراف آنرا گرفته بودند ناگهان متوجه دستی شدم که بر شانهام قرار گرفت. دیدم علی بن ابی طالب است که بر جنازهی عمر رضی الله عنه میگرید و میگوید: تو تنها کسی بودی که من به اعمالش غبطه میخوردم و به خدا سوگند من به یقین میدانستم که خداوند تو را در کنار همراهانت (رسول خدا و ابوبکر) جای میدهد، چرا که بارها از رسول خدا میشنیدم که میگفت:
(ذهبت أنا وأبو بکر وعمر، ودخلت أنا وأبو بکر وعمروخرجت أنا وأبو بکر وعمر)[42]
«من و ابوبکر و عمر رفتیم. من و ابوبکر و عمر وارد شدیم. من و ابوبکر و عمر بیرون آمدیم».
6ـ بازتاب شهادت عمر رضی الله عنه و تأثیر آن بر مسلمانان
شهادت عمر رضی الله عنه باعث بروز فاجعهی هولناکی برای مسلمانان گردید که اگر در اثر بیماری وفات میکرد چنین نمیشد. اما به شهادت رسیدن خلیفه آن هم در مسجد النبی و در حال خواندن نماز یک فاجعهی تکان دهنده به شمار میرفت. عمرو بن میمون حالت مسلمانان و اضطراب و پریشانی آنان را اینگونه به تصویر کشیده است: ... گویا مردم تا آن روز اصلاً به مصیبتی گرفتار نشده بودند. ابن عباس میگوید: بر هیچ گروهی از مسلمانان نمیگذشتم، مگر این که آنان میگریستند. گویا فرزندان خود را از دست داده بودند.[43] آری عمر رضی الله عنه قلهای از قلههای هدایت و جدا کنندهی حق از باطل بود و باید مردم به خاطر از دست دادنش چنین متأثر میشدند.[44] همچنین احنف بن قیس میگوید: روزی که عمر رضی الله عنه ضربه خورد به صهیب دستور داد تا نماز را برای مردم اقامه کند و تا سه روز به آنها فرصت داد تا بر یکی اتفاق نمایند. در آن روزها وقتی سفره پهن میشد مردم دست از غذا بر میداشتند. عباس به آنها میگفت: ای مردم، رسول خدا وفات کرد و ما پس از ایشان غذا خوردیم و ابوبکر وفات کرد و ما غذا خوردیم و اکنون چارهای نداریم. این را گفت و دست به غذا برد و از آن خورد، آنگاه دیگران نیز به تبعیت از وی غذا خوردند.[45]
و هرگاه در مجلس عبدالله بن مسعود یادی از عمر رضی الله عنه میشد به قدری میگریست که محاسنش خیس میشد و میگفت: عمر رضی الله عنه قلعهای برای اسلام بود و در دوران او همه وارد اسلام میشدند و کسی از آن خارج نمیشد. اما با مرگ وی قلعه از هم پاشید و مردم از اسلام خارج شدند.[46]
اما ابوعبیده بن جراح قبل از وفات عمر رضی الله عنه همواره میگفت: اگر عمر رضی الله عنه بمیرد، اسلام ضعیف خواهد شد و میافزود: من دوست ندارم بعد از عمر رضی الله عنه زنده بمانم حتی اگر همهی آنچه خورشید بر آن طلوع میکند از آن من باشد. پرسیدند: چرا؟ گفت: شما اگر زنده بمانید معنای سخنان مرا خواهید فهمید. زیرا کسی که جانشین عمر باشد اگر بخواهد راه عمر رضی الله عنه را ادامه دهد مردم آن طور که از عمر رضی الله عنه حرف شنوی داشتند، از او نخواهند داشت و اگر ضعیف عمل نماید، مردم بر او چیره میشوند واو را خواهند کشت.[47]
مهم ترین فواید، درس و عبرتها
1ـ میزان نفرت و کینهی کفار نسبت به مسلمانان
چنانکه قتل عمر رضی الله عنه توسط ابولولو مجوسی بیانگر این خشم و کینه است و همهی کفار در همهی زمانها و مکانها چنین هستند در قلبهای آنها جز نفرت و عداوت چیزی دیگر نسبت به مسلمانان وجود ندارد و همواره برای مسلمانان آرزوی نابودی وهلاکت و ارتداد از دین میکنند. واز جریان قتل عمر رضی الله عنه توسط آن مجوسی کینه به دل دو نکتهی مهم کشف میشود که بیانگر میزان کینهتوزی ابولولو نسبت به عمر رضی الله عنه و دیگر مسلمانان میباشند:
الف ـ در طبقات کبری[48] به سند صحیح از زهری نقل شده است که روزی عمر رضی الله عنه به ابولولو گفت: من شنیدهام که تو گفتهای: میتوانی نیزهای بسازی که با آن باد را زخمیکنی؟ ابولولو با ترش رویی پاسخ داد: و برای تو نیزهای میسازم که تا ابد مردم از آن یاد بکنند. عمر رضی الله عنه به همراهانش گفت: او مرا تهدید میکند.
ب ـ نکتهی دوم که بیانگر کینهتوزی و نفرت و عداوت این مجوسی نسبت به مسلمانان میباشد این است که علاوه بر ضربه زدن به عمر رضی الله عنه ، سیزده صحابی دیگر را نیز زخمیکرد که هفت تن از آنان در دم شهید شدند. فرضا که عمر رضی الله عنه در حق او ظلمی روا داشته بود اما گناه دیگران چه بود؟ گرچه عمر رضی الله عنه نیز هیچ گونه ظلمی در حق او مرتکب نشده بود. چنانکه در روایت بخاری آمده است که عمر رضی الله عنه پس از اینکه زخمیشد به ابن عباس گفت: ببین چه کسی مرا زده است و چون به وی اطلاع دادند که غلام مغیره او را زده است گفت: همان آهنگر. گفتند: بلی. گفت: خدا لعنتش بکند من در حق او سفارش به نیکی کردم. و افزود: خدا را شکر مرگم به دست مسلمانی صورت نگرفت.[49]
گفتنی است که پیروان و دوستان این مرد مجوسی، برای او در ایران به عنوان سرباز گمنام بناء یادبودی ساختهاند. چنان که سید حسین موسوی (از علمای نجف) میگوید: در شهر کاشان ایران مزاری ساختهاند که در آن قبر وهمیای به نام قاتل خلیفهی دوم، ابولؤلؤ وجود دارد و بر روی آن نوشته شده است: مزار بابا شجاع الدین و بر دیوارهای مزار به فارسی نوشتهاند: مرگ بر ابوبکر. مرگ بر عمر و مرگ بر عثمان. شیعیان از سراسر ایران برای زیارت این مکان میآیند و در آنجا پول میریزند و صدقه میدهند. این چیزی است که خود بنده با چشم سر آنرا دیدهام و اخیراً این مکان توسط وزارت ارشاد توسعه یافته است و عکسهای این مکان بر تمبرهای پستی حک شدهاند.[50]
2ـ ترس و تقوای عمر رضی الله عنه
آنچه ما را بیشتر به ترس و تقوای عمر رضی الله عنه از خداوند رهنمود مینماید، این سخن ایشان لحظاتی قبل از مرگ است که گفت: خدا را شکر که مرگم به دست فردی از مسلمانان صورت نگرفت. آری عمر رضی الله عنه با آن همه عدل و انصاف که زبان زد خاص و عام و عرب و عجم بود، از این میترسید که مبادا ظلمی در حق مسلمانی مرتکب شده است و امروز به خاطر انتقام آن ظلم کشته میشود. چنان که در روایت ابن شهاب آمده که گفت: خدا را شکر که قاتل من کسی نیست که در پیشگاه خدا سجدهای کرده است و روز قیامت به وسیلهی سجدهاش مرا در محکمهی عدل الهی مؤاخذه نماید. و در روایت مبارک بن فضاله آمده است که گفت: خدا را شکر که قاتل من کسی نیست که «لا اله الا الله» گفته است و روز قیامت با این کلمه در پیشگاه حق علیه من اقامهی حجت نماید. حقا که این گفتار بیانگر ترس و تقوای فوق العادهی این امام ربانی است و میزیبد که سایر داعیان و مصلحان از آن الگو بردارند و همانند عمر رضی الله عنه و دیگر گذشتگان نیک، ترس و تقوا را توشهی راه خود قرار دهند و به قول شاعر چنین زمزمه بکنند:
واحسرتی، واشقوتی
واطُول حزنی إن أکن
وإذا سُئلتُ عن الخطا
واحرّ قلبی أن یکون
کلا ولا قدّمتُ لی
بل إننی لشقاوتی
بارزت بالزلات فی
من لیس یخفی عنه من
مِنْ یوم نشر کتابیه
أوتیته بشمالیه
ماذا یکون جوابیه؟
مع القلوب القاسیة
عملاً لیوم حسابیه
وقساوتی وعذابیه
أیام دهر خالیة
قبح المعاصی خافیة([51])
«وای بر من روزی که نامهی اعمال توزیع میشود.
وای بر من اگر نامهی مرا به دست چپ بدهند.
اگر در مورد گناهان بازخواست شوم چه پاسخی خواهم داشت.
وای اگر قلب من جزو قلبهای سخت به شمار رود.
و من هیچ عملی برای روز حساب پس انداز نکردهام.
و بدبختانه در طول زندگی آشکارا به گناه و لغزش پرداختهام
آن هم در محضر کسی که هیچ کاری از دید وی مخفی نخواهد ماند».
3ـ تواضع عمرو ایثار عائشه رضی الله عنها
الف ـ تواضع عمر رضی الله عنه
به تواضع فوق العادهی عمر رضی الله عنه از این سخن وی به فرزندش پی میبریم که گفت: نزد عائشه برو و بگو: عمر رضی الله عنه سلام میرساند. و امیرالمؤمنین نگو. چرا که من امروز امیر مؤمنان نیستم.[52]
همچنین این سخن وی سرشار از تواضع و فروتنی است که گفت: وقتی جنازهی مرا به دروازهی حجرهی عائشه رساندید، مجدداً از او اجازه بگیرید. اگر اجازه داد، مرا در آنجا دفن کنید وگرنه مرا به قبرستان عمومی مسلمانان منتقل نمایید.[53]
پس رحمت خدا بر عمر رضی الله عنه باد و خداوند به او پاداش نیک بدهد و به ما نیز گوشهای از اخلاق و تواضع ایشان را ببخشاید. همانا او نزدیک و پاسخگو است.[54]
ب ـ از خود گذشتگی عائشه
آنچه از خودگذشتگی عائشه را به ما میرساند این است که او سالها آرزو داشت و منتظر بود تا پس از مرگ در کنار همسر عزیز و پدر گرامیخود دفن شود، اما وقتی عمر رضی الله عنه اجازه خواست تا در کنار دو رفیق خود دفن شود. عائشه او را بر خویشتن ترجیح داد و گفت: این مکان را برای خودم در نظر داشتم، ولی امروز او را بر خود ترجیح میدهم.[55]
4ـ امر به معروف و نهی از منکر در بستر مرگ
عمرفاروق در آخرین لحظههای حیات و در حالی که با مرگ دست و پنجه نرم میکرد از فریضهی امر به معروف و نهی از منکر غافل نشد. آنگاه که جوانی بر او وارد شد و گفت: ای امیرالمؤمنین! خوشا به حالت که دادههای فراوانی از جانب خدا نصیبت گردید از جمله همراهی رسول خدا و سابقهی درخشان در اسلام و خلافت و عدالت و نهایتاً شهادت. عمر رضی الله عنه گفت: دوست دارم که اینها برای بخشش گناهانم کافی باشد و چیزی دیگر نمیخواهم. وقتی آن جوان برخاست و برگشت. عمر رضی الله عنه متوجه إزارش شد که بر روی زمین کش میخورد. گفت: او را برگردانید. آنگاه خطاب به وی گفت: برادرزادهام! لباسهایت را بالا بزن. این طور هم لباسهایت تمیز میماند و هم پروردگارت خشنود میگردد.[56]
ابن مسعود رضی الله عنه میگوید: خدا عمر رضی الله عنه را بیامرزد. حتی در لحظههای پایانی زندگی و درد و رنج او را از گفتن سخن حق و امر به معروف و نهی از منکر باز نداشت. چنان که در همان لحظات وقتی دخترش، حفصه، بر او وارد شد و گفت: ای رفیق رسول خدا! و ای پدر خانم آن حضرت! و ای امیرالمؤمنین! عمر رضی الله عنه به فرزندش، عبدالله، گفت: مرا بنشان که بیشتر تحمل نمیکنم. آنگاه در حالی که بر سینهی عبدالله تکیه داده بود گفت: حق پدری خود را بر تو نمیبخشم اگر بر من چنین نوحه بسرایی. اما اختیار چشمان تو را ندارم.[57]
....ادامه در بخش دوم
منبع: سایت نوار اسلام